کد مطلب:224268 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:449

قصیده در مدح و منقبت حضرت امام رضا
بسم الله الرحمن الرحیم



به دست افشان به شش سامان هزاران جعبه عنبر را

به پا كن صد صد اندر چار ركن كعبه منبر را



ز كمخا و ز اكسون و ز قاقم پوش هامون را

زنه طارم فراخوان آفتاب و ماه و اختر را



چمن امروز زمرد ساز و شبنم عقد مروارید

همه در آب دریایند و بگشای از صدف در را



برون از كاسه كاسه چشم بدبین كن سپند آسا

سپس عود قماری آرو پر كن زان تو مجمر را



به نرگس چشم روشن یاد گوی از شاخه ی طوبی

به سوسن گو بخوان باده زبان نسرین و عبهر را



بگو سرو بلند تا جامه ی اطلس به تن پوشد

به پاكستان فرا خواند بت فرخار و كشمر را



به تو من آن چه می گویم به چشم دل همه بینم

به گوش عاشق ای مؤمن مكش افكار كافر را



كه آب تازه داده آبنوس و عود و صندل را

ز موزونی فرا بر برده شمشاد و صنوبر را





[ صفحه 366]





چه شد كاینسان گذشتی روزگار تلخ تر از زهر

زنو آورده چون جان روزگار قند و شكر را



چه روز است این كه در دریا كند بی غصه بوتیمار

بكه سیمرغ و عنقا شاد و در آتش سمندر را



نوای دلنواز از چیست بلبل را و صلصل را

تذرو و قمری و طوطی و دراج و كبوتر را



نسیم نجداز یثرب چه آورده است كز شادی

برقص اندر صفا و مروه افكنده است مشعر را



فلاطون و ارسطالیس و فیثاغورس و سقراط

چه شد كز قبر آئین باز دادندی سكندر را



چه پیش آمد كه از شادی همی قس ایادی را

فراخواند كه برپا باز كن محراب و منبر را



چه شد كز نو بر ایران داریوش و كورش و سیروس

بپا بر دست كردندی لوای دادگستر را



شكست طاق نو شروان مگر خوش بسته شد امروز

كه با بوذر جمهرش بر كشد الله اكبر را



گر این آن روز هم می گفت او چون مؤبدان خویش

نمی افكندی اورنگ و نه بر می كندی افسر را



مشعشع افسری از طاق با زنجیر زر آوان

مرصع بر كمر بر بسته خوش شمشیر و خنجر را



چه روی آورده امروز او به دست آورده اندر خاك

همه آمرزش و عفوی كه باطل كرده كیفر را



چه بارانی ز رحمت باز بر ساسانیان بارید

كه با پیروز بختی سان دهند امروز لشگر را



ز نو تاج كیان از چیست نور افشان مگر امروز

در افسر یافتی سر را و بر اورنگ سرور را



دوباره طور سینا شعله ور بهر كه شد كامروز

ید و بیضا به موسی داده و اندر چوبش اژدر را



چو دیدستی ز نو كامروز تو لوح زبرجد را

كه بشكستی به سنگ آورده تا بندد مكسر را



خلیل از مسجد الاقصی دوباره سر بر آوردی

كه از نمرودیان عصر گلشن سازد آزر را



مسیح از چرخ چارم پر زنان از مهر بهر كیست

كه با سجاده و تسبیح و دلقش بسته شهپر را



نه پیماید چرا سوی فلسطین در زمین ره را

بر ایران از چه و بهر كه او می گسترد پر را



مگر آدم چه دید امروز كز نو نوح را گوید

بفیروزی ایران خوش زن از كشتی تو لنگر را



محمد (صلی الله علیه و آله) مژده از نو می دهد امروز امت را

كه بر دستش گرفته همچو خور قرآن انور را



علی بهر كه امروز از لحد برداشت سر خوشدل

مگر از نو به انگشتش گشودی درب خیبر را



دوباره شیهه ی دلدل طنین با مژده اندازد

كه گوئی باز می خواند به نام فتح قنبر را



هزار و سیصد و هشتاد و دو بگذشته از هجرت

زشادی یازده ذی قعده مه دیده چه محشر را



كه از پیغمبران یكصد هزار افزون همه یك دل

دهندی مژده با تبریك مر ختمی پیمبر را



علی را با بتول و یازده فرزندشان را هم

یكایك تهنیت گویند و شكر حی داور را



به مولودی چه مولودی كه مانندش نه موجودی

كه خیر محض او بودی و از من كنده هر شر را





[ صفحه 367]





امام ثامن و ضامن امین و مؤمن و آمن

كه روشن كرده چشم باقر و موسی و جعفر را



«رضا شاهنشه عالم علی عالی اعلم

كه یهدی للتی اقوم چه اكبر را چه اصغر را»



ز گیتی مستمندی رخت بر بست از قدوم وی

ندیدی دردمندی درد را یا مسنی الضر را



گزاف این نیست تاریخش نگرهان هم شفا بخشد

زمین گیر و چلاق و پیس و لال و كور و هم كر را



به اصلاح جهان كوشید و امنیت بر آن پوشید

سپس زهر جفا نوشید آن كه آب كوثر را



فرو در خشكسالی ریخت بر دشت و دره باران

به بن مهران مجسم كرد آن شیر مصور را



به هر علمی مجاب او كرده صدها هر بذو مؤبد

كشیش جاثلیق و رأس جالوت سخنور را



نموده صرف هر نحوی قلوب وارد و صادر

فزوده ز اسم و فعل و حرف حق مشتق و مصدر را



گشوده عقده های مشكلات عالم امكان

نموده كشف از نزدیك و دور او غیب و مضمر را



شنوده كائنات از درگهش رفتار طاعت را

نموده ساكنات اندر رهش عنوان صرصر را



فلك با آن سر افرازی ملك با سبحه پردازی

هماره رشك انبازی برد آن گنبد زر را



بنا شش ساله كردی شاه عباس از هزار و ده

به طرح با شكوه آن صرح هفت اقلیم پرور را



خوش ار بشنید فیثاغورس الحان سماوی را

و گر داود با پرندگان نواخت مرمر را



و گرد در ساز فارابی كمد خواند و تراژیدی

و گر خوش باربد در تار بستی نغمه ی تر را



«كنون در قبة الاسلام طوس اندر سنا آباد

نیوشیدی هزاران نام یك دادار اكبر را



بجنات الخلود روضه رضوانش اندر شو

ز فردوس برین هر بار اگر خواهی بری بر را



كدامین شهریاری جبهه بر خاك درش ننهد

جز از این درگه كه یابد در شهوار فلك فر را



بگیرای سالك ره از رضا و از تقی و آن گه

نقی و عسكری و قائمش هر فیض بی مر را



رضا را نقطه ضاد است روح بای بسم الله

كه قاب قوس گرداند برآن پرگار و محور را



چه قطبی بی رضا و هفت باب و چار فرزندش

تواند از محیطش یافت خط و سطح و مسطر را



بجز آن چار ركن از نسل وی كاقطاب و او تادند

كه از هر منزلت دارند بهتر را و برتر را



«رضا از من ضمانت كرده اندر خواب یك مؤمن

چه بیمم دیگر از گردون چه سازم من كر و فر را»



خود آمال مرا دادند هم احوال مرا خواند

خدا داند كه بتواند بگرداند مقدر را



مرا غیرت كشد پیرغلامش را شود ضامن

كه من اصلاح نتوان حال درویش و توانگر را



بصفحه ی خامه گردانم ز نفحه مشك افشانم

بدین حق همه خواهم جهان تا چرخ اخضر را



محمد صالح علامة این دیبا بنامت بافت

كزین رو بردی از رو و شرف دیبای شوشتر را



و گرنه من بدین ناقابلی و نارسا گوئی

كجا مدحی توان شاه خراسان مظفر را





[ صفحه 368]





یا صاحب العیس یجدی فی أزمتها

اسمع و أسمع غدا یا صاحب العیس



اقر السلام علی قبر بطوس ولا

تقر السلام و لا الناعی علی طوس



ما زال مقتبسا من نور والده

الی النبی ضیاء غیر مقبوس



فی منبت نهضت فیه فروعهم

بشاهق فی بطاح الأرض مغروس



و الفرع لا یرتقی الا علی ثقة

من للقواعد و الدنیا التأسیس



لا یوم أولی بتمریق الجیوب ولا

لطم الخدود و لا جدع المعاطیس



من یوم طوس الذی ثارت بروعته

لنا البغاة و أفواه القراطیس



حقا بأن الرضا أو دی الزمان به

ما یطلب الموت الا كل منفوس



ذاللخطتین و ذالیومین مفترش

رمسا كآخر فی یومین مرموس



بمطلع الشمس و افته منیته

ما كان یوم الردی عنه بمحبوس



صلی علیك الذی قد كنت تعبده

تحت الهواجر فی تلك الأبالیس



أسكنك الله دارا غیر زائلة

فی منزل برسول الله مأنوس.



«اشجع بن عمر سلمی»



ألا أیها القبر الغریب محله

بطوس علیك الساریات هتون



شككت فما أدری أسقی شربة

فأبكیك ام ریب الردی فیهون



و أیهما ما قلت ان قلت شربة

و ان قلت موت انه سیهون



أیا عجبا منهم یسمونك الرضا

و یلقاك منهم كلمة و غضون



أتعجب للأخلاق أن یتحیفوا

معالم دین الله و هو مبین



لقد سبقت فیهم بفضلك ایة

لدین و لكن ما هناك یقین





[ صفحه 369]





قبر بطوس به أقام امام

ختم الیه زیارة و لمام



قبرسنا أنواره تجلوا العمی

و بتربه قد تدفع الأسقام



قبر اقام به السلام و ان غدا

تهدی الیه تحیة و سلام



قبر یمثل للعیون محمدا

و وصیه و المؤمنون قیام



قبر اذا حل الوفود بربعه

و حلوا و حطت عنهم الأثام



ألله عنه به لهم مستقبل

و بذاك عنهم جفت الأقلام



قبر علی بن موسی حله

بثراه یزهو الحل و الاجرام



من زاره فی الله عارف حقه

فالمس منه علی الجحیم حرام



و مقامه لا شك یحمد فی غد

و له بجنات الخلود مقام



یابن النبی و حجة الله التی

هی للصلواة و للصیام قیام



أنتم ولاة الدین و الدنیا و من

لله فیه حرمة و ذمام



از قصیده محمد بن حبیب الضبی عیون ص 360



و قبر بطوس یالها من مصیبة

ألحت علی الأحشاء بالزفرات



الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج عنا الغم و الكربات



علی بن موسی ارشد الله أمره

و صلی علیه أفضل الصلوات



(دعبل ابوعلی خزاعی)



[ صفحه 370]



از حكیم قاآنی:



بگردون تیره ابری بامدادان بر شد از دریا

جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا



چمن از فر فروردین چنان نازان به دشت چین

كه طوس از فر شاه دین به زرین گنبد خضرا



هژبر بیشه امكان نهنگ لجه ایمان

ولی ایزد منان علی عالی اعلا



امام ثامن ضامن حریمش چون حرم آمن

زمین از حزم او ساكن سپهر از عزم او پویا



نهال باغ علیین بهار مرغزار دین

نسیم روضه ی یاسین شمیم دوحه ی طه



سحاب عدل را ژاله ریاض شرع را لاله

خرد بر چهر او واله روان از مهر او شیدا



رخش مهری فروزنده لبش یاقوتی ارزنده

از آن جان خرد زنده از این نطق سخن گویا



ز جودش قطره ای قلزم ز رویش پرتوی انجم

جنابش قبله ی مردم رواقش كعبه ی دل ها



بهشت از خلق او بوئی محیط از جود او جوئی

به جنب حشمتش گوئی گرایان گنبد مینا



ستاره گوی میدانش هلال عید چوگانش

ز نعل سم یك رانش غبار توده غبرا



قمر رنگی ز رخسارش شكر طعمی ز گفتارش

بشر را مهر دیدارش نهان چون روح در اعضا



زمین آثاری از حرمش فلك معشاری از عزمش

اجل در پهنه رزمش ندارد دم زدن یارا



خرد طفل دبستانش قمر شمع شبستانش

به مهر چهر رخشانش ملك حیران تر از حربا



نظام عالم اكبر قوام شرع پیغمبر (ص)

فروغ دیده ی حیدر سرور سینه ی زهرا



ابد از هستیش آن ی فلك در مجلسش خوانی

بخوان همتش نانی فروزان بیضه ی بیضا



وجوش با قضا توأم ز جودش ماسوی خرم

حدوثش با قدم همدم حیاتش با ابد همتا



قضا تیریست در شستش فنا تیغی است در دستش

چو ماهی بسته ی شستش همه دنیا و ما فیها



زمین گوئی است در مشتش فلك مهری در انگشتش

دو تا چون آسمان پشتش به پیش ایزد یكتا



به سائل بحر و كان بخشد خطا گفتم جهان بخشد

گرفتم گو نهان بخشد زبسیاری شود پیدا



ملك مست جمال او فلك محو كمال او

ز دریای نوال او حبابی لجه ی خضرا



زمان را عدل او زیور جهان را ذات او مفخر

زمان را او زمان پرور جهان را او جهان پیدا



ز قدرش عرش مقداری ز صنعش خاك آثاری

به باغ شوكتش خاری ریاض جنة المأوی



امل را جود او مرجع اجل را قهر او مصنع

فلك را قدر او مرجع ملك را صدر او ملجا



رضای او رضای حق قضای او قضای حق

دلش از ماسوای حق گزیده عزلت عنقا



كواكب خشت ایوانش قلك اجری چو خوردنش

به زیر خط فرمانش چه جا بلقا چه جا بلسا



رخش پیرایه هستی دلش سرمایه ی هستی

وجودش دایه ی هستی چه در مقطع چه در مبدا



ملك را روی دل سویش فلك را قبله ابرویش

بگرد كعبه ی كویش طواف مسجد الاقصی



زده در دشت لا خرگه كه لا معبود الا الله

ز كاخ نفی جسته ره به خلوتگاه استثنا



شده از بس بیاد حق ببحر نفی مستغرق

چنان با حق شده ملحق كه استثنا به مستثنا



رموز علم ادریسی بود ذوقی ز تدریسی

چه داند ذوق ابلیسی رموز علم الاسما



زهی یزدان ثنا خوانت دو گیتی خوان احسانت

خی فتراك فرمانت جهان را عروة الوثقی



بسر از لطف حق تاجت طریق شرع منهاجت

بساط قرب معراجت فسبحان الذی اسری



تو جسم شرع را جانی تو در عقل را كانی

تو گنج و كان یزدانی تو دانی سر ما اوحی



تو را از ماه تا ماهی ز حق پروانه ی شاهی

گر افزائی و گر كاهی نباشد از كست پروا





[ صفحه 371]





ای روضه یی كه دهر زبویت معطرست

آبت ز كوثر و گلت از مشگ و عنبرست



در طینت تو چشمه ی خورشید مضمرست

بوی تو چون نسیم جنان روح پرورست



خاكی و نه فلك به وجودت منورست

تا در تو نور دیده ی زهرا و حیدرست



خورشید كو یگانه رو هفت كشورست

بهر شرف ز خاك نشینان این درست



ای كشور فلك شرف كعبه احترام

دارالسلام گفته جناب ترا سلام



بر آستان روضه ی تو مهر و مه غلام

در گنبد مرصع تو هر صباح و شام



از قرص آفتاب و ز جرم مه تمام

تصویر می كند به سر تربت امام



صندوق زر پخته و قندیل سیم خام

قبر تو خاك نیست كه روح مصور تست



آن بقعه یی كه كعبه ی صدق و صفا دروست

وان مسكنی كه روضه آل عبا دزوست



وان خطه یی كه مخزن گنج بقا دروست

وان مرقدی كه مشهد شمع رضا دروست



از نكهتش كه رایحه ی مصطفی دروست

وز طینتش كه نگهت شیرخدا دروست



وز تربتش كه خاصیت كیمیا دروست

هر صبح و شام كار مه و مهر چون زرست



ای روضه یی كه همچون جنان خرم آمدی

چون كعبه قبله گاه بنی آدم آمدی



چون بیت مقدس از فلك اعظم آمدی

یا صحن جنتی كه در این عالم آمدی



چون حصن زرنگار فلك محكم آمدی

از بهر ریش خسته دلان مرهم آمدی



تا مرقد خلیفه ی عیسی دم آمدی

خاك درت به تارك جمشید افسرست



هر صبحدم ز خون شهیدان كربلا

خورشید می كشد علم آل مصطفی



می سازد از مصیبت اولاد مرتضی

بر قد صبح پیرهن خون چكان قبا



اجزای روح می شد ازین غم ز هم جدا

بهر دوای این الم آمد بشهر ما



سلطان هشتمین علی موسی رضا

كاندر بر زمانه تنش روح دیگرست



شاهی كه كائنات طفیل وجود اوست

خلوت سرای سدره مقام شهود اوست





[ صفحه 372]





خورشید قرص گرم سر خوان جود اوست

قد فلك دو تا ز برای سجود اوست



اقبال همعنان عروج و صعود اوست

مردود باد هر كه به عالم حسود اوست



خسران ندید و مغفرت و فضل سود اوست

هرك او ز حب آل محمد توانگرست



روز جزا كه نوبت ملك قدم زنند

ارواح انبیا همه از قرب دم زنند



اهل صفا به روضه ی جنت علم زنند

ارباب معصیت چو نفیر ندم زنند



آل علی نخست به میدان قدم زنند

وز پیشگاه عفو صلای كرم زنند



وز مغفرت بنامه ی هر كس رقم زنند

مقبل كسی كه بنده ی اولاد حیدرست



سگ سیرتان چو پنجه بشیر خدا زدند

تیغ فراق در جگر مرتضی زدند



بر جام زهر امام دوم را صلا زدند

وز كین بر آفتاب نجف تیغ ها زدند



خنجر به جای قبله گه مصطفی زدند

شمشیر آبدار برآل عبا زدند



آتش به خرمن دل مجروح ما زدند

گز سوز آن هنوز جگرها پر آذرست



سنگین دلان دو كون سراسر بسوختند

چون بولهب درون پیمبر بسوختند



وز غم درون خواجه ی قنبر بسوختند

جان كننده ی در خیبر بسوختند



كز خرمنش دو دانه ی گوهر بسوختند

هر سینه یی به شیوه ی دیگر بسوختند



جبریل را ز حرقت آن پر بسوختند

كاینها به آفتاب خلافت نه در خورست



ای شاهباز جمله شكار تو آمدیم

پر سوخته براهگذار تو آمدیم



در بارگاه كعبه شعار تو آمدیم

چون حاجیان به طوف مزار تو آمدیم



از هر دیار سوی دیار تو آمدیم

جان بر كف از برای نثار تو آمدیم



مجروح و خسته بر دربار تو آمدیم

رحمی كن آن قدر كه ز عفو تو در خورست



نومید و مفلسیم و نداریم هیچكس

نقد وجود داده به تاراج صد هوس



نالان بگرد كعبه گوی تو چون جرس

عصیان هزار و عمر گرفتار یك نفس





[ صفحه 373]





كوهیست آتش تو و ما كم ز خار و خس

چون در دو كون عاشق روی توایم و بس



لطفی كن ای كریم و به فریاد ما برس

كز هشت خلد لطف تو صد بار خوشترست



طوطی گلشن انا افصح زبان تست

حلال مشكلات سلونی بیان تست



كشاف لو كشف دل بسیار دان تست

مفتاح علم خامه ی گوهر فشان تست



چون كعبه ی مراد همه آستان تست

عصمت كه در ریاض سحر مدح خوان تست



نظام در منقبت خاندان تست

كاندر ریاض مدح تو دایم سخنورست



دلگرمی و قبول سخن ده به عالمش

در نظم و نثر بیش مكن لال و ابكمش



ده آبروی دنیی و عقبی بیكدمش

آسوده دار تا ابد و شاد و خرمش



و ز مكر و كین اهل حسد دار بی غمش

بخشش درون جمع و مزن بیش درهمش



صد سال زنده دار و مساز از جهان كمش

و آن گاه هر كه را كه هوای تو در سرست



در كار بسته ی همه یارب گشاده ده

مجموع را ز گنج هدایت مراد ده



درماندگان جرم و گنه را تو داد ده

اسرار ذكر خود همه كس را بیاد ده



با اهل دل دوام صلاح و رشاد ده

توفیق ترك غفلت و فسق و فساد ده



در هر دلی كه درد تو نبود بباد ده

كانست كو به عالم تحقیق رهبرست



خواجه عصمت الله بخاری به سال 840 هجری در گذشته و این بیت در تاریخ وفات وی گفته شده است:



تاریخ وفات خواجه عصمت

هر كس كه شنید گفت: «تمت»